آجوشیِ من/ آقای من؛ 

در این سریال بر خلاف اکثر سریال های کره ای، خبری از کلیشه های همیشگی نیست. فیلمنامه ی قوی و بازیهای پخته ی بازیگران، سریال باارزشی رو پیش روی مخاطب قرار داده. سکانس ابتدایی، حال و هوایی سینمایی داره و مخاطبِ حرفه ای رو کاملاً جذب می کنه. در این سکانس ویژگی های کلی شخصیت های اصلی معرفی می شه: یکی دلسوز و حمایتگر(پارک.دونگ.هون) و دیگری سرد، بی روح و منزوی(لی.جی.آن).

لی.جی.آن، دخترکِ منزویِ قصه، کودکی بسیار سختی رو پشت سر گذاشته. پدر و مادرش رو از دست داده، مرتکب قتل شده و مدتی رو هم در زندان سپری کرده و  حالا در اوج جوانی، تنها، خسته و بدبینه. زندگی اون به شدت خاکستریه و هیچ نوری از پنجره ی کوچیک خونه ی محقرش به درون نمی تابه! روزهاش تکراری و ملال آورن. درست مثل یه ربات، صبح بیدار می شه و لباس های کهنه  و تکراریش رو می پوشه و سر کار می ره. شبها توی تاریکی اتاق، غذاهای مونده ی رستوران ها و نسکافه هایِ کش رفته از شرکت رو می خوره و می خوابه.

در مقابل این شخصیت(که آی.یو به خوبی از پس ایفای اون براومده) و فضای سرد زندگیش، نیمه ی دیگر فیلم بر مدار زندگی دونگ.هون و خانواده اش یعنی همسر، مادر و دوبرادرش می چرخه. این زندگی هم اگرچه پر از رنجه اما گرم تره! دونگهون که در خانواده ای پنج نفره و متوسط بزرگ شده شخصیتی منطقی، دلسوز و حمایتگر داره. اون در واقع نماد مردِ خانواده است که اصلی ترین ویژگیش فداکاری و ایثاره. با این حال زندگی او حالتی یکنواخت داره.

همه چیز از وقتی عوض می شه که پای لی.جی.آن به زندگی پارک.دونگ.هون باز می شه! 


به نظر می رسه، فیلمنامه این سریال منطبق بر آموزه های آیین بوداست؛ بر مبنای آیین بودا،  زندگی و هر چه که به اون مربوطه (تولد، مرگ، پیری و.) موجب رنجه و اگر کسی طالبِ آرامش حقیقیه باید از این تعلقات فرار کنه و به تمرکز و درون نگری روی بیاره، تا به آرامش و شادی حقیقی و پایدار(نیروانا) برسه و اون وقته که از شرِ چرخه ی تناسخ و رنجِ دوباره زاده شدن رها می شه. 

در واقع آیین بودا، به دنبال رها کردن انسان ها از شر رنج های دنیاست. و این رنج ها، در دوران معاصر به دلیل مسائلی که تکنولوژی و نظام مدرن به آدم ها تحمیل کرده، چند برابر شده. در حال حاضر، انسان ها سرگردان تر از همیشه هستند. چیزی که در این سریال می بینیم، روایتِ رنج های انسان مدرن و راه حلِ  تفکر بودایی برای رهایی از این رنج هاست. اما ببینیم این رنج ها و راهکارها چی هستن:


 رنجِ دلبستگی

دونگ هون ظاهرا، موفق ترین پسر خانواده است؛ مدرک تحصیلی خوب، شغل خوب و همسر خوب! یعنی همه ی آیتم های یک زندگی ایده آل توی جوامع توسعه یافته(از جمله کره). درست بر خلاف دو برادرش که یکی شون اخراج شده و در آستانه ی طلاقه و دیگری مجرد و بیکاره. 

با این حال، توی زندگیش خلاءهای زیادی وجود داره که از همون قسمت های ابتدایی متوجهش می شیم. اون از بی عدالتی و تبعیض توی شرکت، بیکاری برادرها و کار کردنِ مادرش در سن و سال بازنشستگی، از سردیِ روابط بین خودش و همسرش رنج می بره. زندگی اون، علیرغم خونه و زندگی و زنِ زیبایی که داره، گرم نیست. دونگهون دچار یکجور خستگی و ملاله که در روند فیلم با لو رفتن موضوع خیانت همسر، خشم و سرخوردگی هم به این احساسات اضافه می شه. 

زندگی او اگرچه، خیلی با زندگی جی.آن متفاوته ولی دچار نوعی تکرار و روزمرگیه: کار، مشروب، خانواده و هر از چندگاهی فوتبال!


دونگهون دلبسته ست.دلبسته ی خانواده؛ و این دلبستگیه که برای اون، رنج به دنبال داره. 

گفتگوی دونگهون با دوست راهبش(یون سانگ وون) در معبد رو بخونید:

(دونگهون(انسان) در آغوش راهب(بودا): تنها راهِ رهایی از رنج ها، شکست ها و سرخوردگی ها بازگشت به دامن معنویت  و رسیدن آرامش واقعیه)

دونگهون: فکر کردم اگر خودمو قربانی کنم[ایثار و گذشت] زندگیم درست پیش می ره.

راهب: چرا مزخرف می گی؟ فکر کردی کی هستی که بخوای خودتو فدا کنی؟ گمونم می خوای اسمشو فدارکاری بذاری چون داری تا سر حد مرگ از خودت کار می کشی. اما بازم نه تونستی به جایی برسی و نه خوشحال بشی. کی ازت خواسته خودتو فدا کنی؟ کدوم بچه یا خانوده ای برای عزیزش همچین چیزی رو می خواد؟ 

دونگهون: همه همینطوری زندگی می کنن.

راهب: پس به جی سوک هم بگو اینطور زندگی کنه. چرا جوری زندگی می کنی که دوست نداری جی سوک اونطور زندگی کنه؟ اول باید خودت خوشحال باشی. دیگه اسم فداکاری رو نیار. بدون شرم و ترس اول روی خودت تمرکز کن. 


دل کندن از اونهایی که دوستشون داریم و تمرکز روی دنیای درونیِ خودمون، چیزیه که در تفکر بودا محوریت داره. راهب از دونگهون می خواد برای رها شدن از شر ناراحتی ها و رنج هاش، دست از فداکاری برای دیگران برداره و خودش رو دریابه. در پایان فیلم هم می بینیم که دونگهون تنهاست. همسرش می ره خارج تا با پسرش زندگی کنه. جی.آن هم که از زندگیش بیرون می ره. 


یکی دیگه از شخصیت های کلیدی سریال، زنی میانسال به نام جونگ هی ه. زنی که به خاطر عشق نافرجامش به یون سانگ وون یا همون راهبِ معبد، پریشان و افسرده حاله. اون برای جبران غم ها و تنهایی هاش، اداره ی یک بار رو به عهده گرفته. باری که مشتری هاش، هم محله ای ها و رفقای قدیمیش هستن. آدم هایی که در دهه چهارم زندگیشون قرار دارن و هریک به نحوی رنج می برن. 

جونگ هی در نهایت، تصمیم می گیره به معبد بره و سانگ وون رو برگردونه. موقع رفتن می گه می رم که معبد رو به آتیش بکشونم. اما بعد از ملاقات کوتاهی، شعله های عشق رو در دلش خاموش می کنه و برمی گرده! و بعد نوبتِ راهب می شه که بعد از چند روز تمرکز و مراقبه، بیاد و ازش بخواد که زندگی شاد و آرومی داشته باشه! 

این آهنگ که در قسمت های انتهایی سریال از زبان جونگ هی می شنویم جالبه:

عشق زیاد دووم نمیاره

همیشگی هم نیست

عشق من. بعنوان آخرین هدیه م بهت، تو رو فراموش می کنم

و یه رژلب جیغ می زنم

وقتی ستاره ها محو شدن و این شب تاریک روشن شد

من حتما فراموشت می کنم.


در نهایت، پذیرفتنِ واقعیتِ زندگی، جونگ. هی رو به آرامش می رسونه. در یکی از سکانس های انتهایی، جونگ هی به جی.آن می گه بیا تو زندگی بعدی مون همدیگه رو ملاقات کنیم. گویا اعتقاد به تناسخ و دوباره زاده شدن (که در خیلی از دیالوگ ها بهش اشاره می شه)، بهش صبر و تحملِ گذروندن زندگیش رو می ده.


رنجِ انسانِ مدرن برای دیده شدن


_ اگه دنیا جایی بشه که هیچکس نتونه تو کاری خودشو نشون بده یا نیازی نباشه، همه مون آزاد می شیم و تمام کاری که آدما نیازه بکنن اینه که عاشق بقیه بشن. از دست این دنیا خسته شدم. خیلی خسته م. من تو هیچی خوب نیستم. دلم می خواد بمیرم. 


تصویر و دیالوگ بالا مربوط به یکی از شخصیت های کلیدی فیلمه. دختری که نقش یک بازیگرِ شکست خورده و ناکام رو در این سریال بازی می کنه. نمایش زندگیِ رقت بار این شخصیت برام خیلی جالب بود. کسی که تو جامعه ی رقابتیِ کره، یه بازنده به حساب میاد. هم این دختر و هم برادرِ سومی دونگهون که یه کارگردانِ شکست خورده ست، نمونه ای از آدم های زیادی هستند که پشت درِ  صنعت سرگرمیِ کره صف کشیدن و آرزوی دیده شدن رو دارن! 
اگرچه در نهایت این دو نفر، با معجزه ی کارگردان و نویسنده(!)  به موفقیت می رسن، اما دیدن زندگیِ این دو نفر قبل از این معجزه، تأمل برانگیزه. چرا باید ارزش انسان ها وابسته به کاری که انجام میدن باشه؟ چرا باید ارزش یه بازیگر یا کارگردان از یه مستخدم بیشتر باشه؟ چرا باید یکسری معیار خاص به عنوان معیارهای تام و تمام موفقیت انسان تو این دنیا تعیین شده باشه و همه مجبور باشن برای رسیدن به حس و حال خوب، به سمت این معیارها بدون؟ این معیارها رو کی تعیین کرده؟ 

شکی نیست که انسانِ قرن 21، رنجِ عظیمی برای دیده شدن می بره و این مختصِ جامعه ی کره نیست. توی کشور خودمون هم این مساله وجود داره. کافیه سری به صفحات شبکه های اجتماعی (به عنوان یکی از میدان های دیده شدن) بزنیم. اما در این سریال راهکار بخصوصی برای رهایی از این رنج پیشنهاد نمی شه! در نهایت این بازیگر شکست خورده تبدیل به بازیگری موفق می شه و دیده میشه!

سانگ هون (برادرِ بزرگتر)، اوایل سریال خطاب به کی هون (برادر کوچکتر) می گه یه سریال در مورد زندگی مردهای میانسال بساز؛ انگار  از دیده نشدن و در حاشیه بودن خسته ست. از اینکه تو چشمِ همسر و مادرش، اعتبارش رو از دست داده رنج می کشه.

 اون سکانسی هم که زل زده به صفحه نمایش تلوزیون و گریه می کنه جالبه. 

همه ما دوست داریم دیده بشیم. اما معمولاً واقعیتِ زندگی اون چیزی نیست که توی نمایش ها می بینیم. 


راه عبور از رنج ها: بازگشت انسان به  قدرت درونی

توی قسمت آخر، کی هون می گه داشتم یک فیلم از زندگی چند تا بچه یتیم می دیدم، اما چون خیلی تلخ بود، نتونستم ببینم. چند روز بعد فیلم رو دیدم و با خودم گفتم چه خوب که تا ته دیدمش. فهمیدم بچه ها یه قدرت درونی داشتن. انگاری همه آدما یه همچین قدرتی توشون هست.  

این دیالوگ، پیام اصلی سریاله. 

در نهایت، همه ی شخصیت های فیلم با تکیه بر قدرت درونی خودشون به آرامش می رسن! چیزی به اسم خدا یا نیروی برتر وجود نداره. هر چه هست درون انسانه. معجزه رو خودِ آدم ها رقم می زنن. راه تحمل رنج ها هم بازگشت به این قدرت درونیه!

 راهب به دونگهون می گه: برنده شو!

کی هون شروع می کنه به نوشتن فیلمنامه، مادربزرگ جی.آن وقتی خیالش از بابت جی.آن راحت می شه تصمیم می گیره که بمیره، سانگ هون یه نظافت چی نمونه می شه و کلی پول جمع می کنه و زنش رو برمی گردونه، همسر دونگهون اشتباهاتش رو جبران می کنه و می ره پیش پسرش تا از یه زنِ سرکش و خیانتکار تبدیل به یه مادر مهربون و با گذشت بشه، جی.آن هم بعد از کارهای خوبی که در حق دونگهون می کنه تبدیل به یه کارمند نمونه می شه.

مفاهیم اخلاقی نهفته در فیلم واقعا زیباست. عشق به خانواده، تلاش و ایثار و پاکی و صداقت شخصیت ها زیباست. اما هیچ اثری از خدا یا نیروی برتر توی این فیلم نمی بینیم. هر آنچه که هست به دست انسان ها اتفاق می افته. حتی راهب که نماد معنویت فیلمه، مدام از اتکای به خود صحبت می کنه نه خدا یا حتی نیروی برتر.






سریال های کره ای و درگیری روح و روان ما!

نقد و بررسی سریال کره ای My Id Is Gangnam Beauty: آی دی من زیبای گانگنامیه

نقد و بررسی سریال کره ای My Mister 2018 : آجوشی من

رو ,ها ,های ,زندگی ,ی ,  ,می شه ,می کنه ,که در ,جی آن ,ها و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه ابزار شیخ علیشاهی هتل عطر سیب سرخ فروشگاه خدمات تلگرام و اینستاگرام اسمارت پنل سرور hp dl380 ایران اسلامی حرکت در زندگی معین الحق HowTo Blog sazeplus ویراقالب